پيام
+
[تلگرام]
اول دلم لک زده بود که بتوانم دبيرستان را تمام کنم و به دانشگاه بروم...
بعد خيلي مشتاق بودم که دانشگاه را تمام کنم و سر کار بروم...
بعد به فکر بودم که ازدواج کنم و بچه دار شوم...
بعدهميشه منتظر بودم که بچه هايم بزرگ شوند و به مدرسه بروند و من بتوانم دوباره مشغول کار شوم..
بعد آرزو داشتم که بازنشسته شوم..
و حالادارم ميميرم ،که يک دفعه متوجه شدم:
«اصلايادم رفته بود زندگي کنم!!...»
باربارا دي آنجلس
غزل صداقت
97/8/17
پيام رهايي
شايد دليلش اينست که يا در گذشته زندگي مي کنيم يا در آينده و به حال توجهي نداريم.